محل تبلیغات شما
امروزداشتم در کافی ‌ شاپ مورد علاقه ‌ ام کتابی می ‌ خواندم که یک جوان ساله کنارم نشست و گفت، "کتاب خوبیه، نه؟" و از آنجا بود که شروع کردیم به حرف زدن. گفت که چند هفته دیگر از دبیرستان فارغ‌ التحصیل می ‌ شود و بعد می ‌ خواهد بلافاصله از پاییز دانشگاهش را شروع کند. گفت، "اما نمی ‌ دانم می ‌ خواهم با زندگیم چه بکنم. الان فقط دارم با جریان پیش می ‌ روم." و بعد، با اشتیاق و با چشمانی صادق شروع کرد از من سوال کردن: * "تو چکار می ‌ کنی، شغلت چیه؟" * "کی و چطور

حکمت این اتفاقات که برای من افتاده است، چیست؟

ماجرای پیاده روی من

آموزش شافل و هیپ هاپ

‌ ,گفت، ,* ,چشمانی ,اشتیاق ,صادق ,می ‌ ,پیش می ,‌ روم ,جریان پیش ,دارم با

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مدرسه خوب